ریاضی1

ساعت 2 امتحان ریاضی 1 دارم :((((( این چن روزم حالم زیاد خوب نبود وضع روحیم خرااااااااااب هیچی نخوندم فقط فرجه ها رو خونده بودم کاشکی راحت داده باشه :(

امتحان اقتصاد خرد

فقط یه ساعت مونده تا شروع امتحان اقتصادم از استرس دارم میمیرم از بس مطالب زیاد و فرارن همشم که حفظی نیس کلی فرمول و نمودارو منحنی و هزارتا کوفت دیگه داره :((((((استادم که دیگه هیچی من حرفی ندارم دیگه :(((((((((((

کاش خوب بدم این امتحانمو ... کلی بهش امیدوار بودم :(

+ بعدا نوشت: امتحانمو دادمو برگشتم نسبت به جیزی که فک میکردم آسون تر بود البته گزینه های تستیش آنچنان جالب نبودن :| ولی خب فک کنم خوب دادم :D

الان فقط میخوام زودتر برگردم خونه و بگیرم بخوابم :D  :))))))))


اندر وصف حال این روزهایم

3تا از امتحانامو تا اینجا خوب دادم البته اصل کارییا مونده هنو :)) فردا اقتصاد دارمو احساسم بهم میگه قراره ... :D حال روحیم خیلی خوبه... دیروز بهم خیلی خوش گذشت :) الان یونی م از اتاق مامان با پی سی اون اومدم مینویسم قراره هانی بیاد با هم بریم کتابخونه درس بخونیم ولی خداییش از شوق و ذوق درس خوندن افتادم دیگه :D خیلی تکراری شد دیگه :D دلم تعطیلی میخواد...فیس میخواد...نقاشی میخواد... رنگ روغن میخواد... کوچه گردی میخواد... عکس میخواد... مسافرت میخواد :(((( تعطیلی میخواااااااااامممم :(

+کافه همان کافه شود

عکس پشت سرت نیز هم

نگاه تو همان نگاه

حس دورو برت نیز هم :D

                   

زندگی؟!!!

خیلی آروم دارم غرغر میکنم هر شب همین دیشبم بود انگار دوباره دنبال بهونه بودم واسه گریه... با جمعه ی فرهاد بغضم ترکید ولی هنوزم خالی خالی نشدم... دلم واسه بعضی چیزا تنگ شده و بیشتر از همشون واسه رویاهام که چقد ازشون دور شدم... این قصه تکراریه ولی با اتفاق اخیری که افتاد (رفتن یکی از دوستام به ترکیه واسه تحصیل تو رشته ی معماری) بیشتر از همیشه خودمو زیر سوال برده شده حس کردم... شاید حقیقتا من لایق بعضی چیزا نبودم شایدم اشتباه فک میکردم و اونا خیلی بهتر از من بوده باشن که تونستن به رویاهای من برسن! هه! ولی هنوزم ایمان دارم زاها حدیدی که من میتونستم بشم اونا نمیتونن میدونم خنده داره ولی من باور کردم که هستم دیگه نمیتونم این باورو تغییر بدم منتظر اون روزام... منتظرشونم!
آهاااااان قابل توجه بعضیا
بودنشون خیلی با نبودشون برام فرق داره :) شاید بی حوصلگی دیشبمم بی دلیل از نبودشون نبوده باشه... بهههههلهههه :)
+ الانم باید برم درس بخونم که یک هفته و نیم تا شروع امتحانام بیشتر نمونده.. آقا جون ریاضی1 و پاسم :P  :)))))))))))))))))
+ به قولم عمل کردم :)

دودومه گرایی

حس خوبی ندارم اینکه یه تناقض بزرگ تو زندگیم وجود داره نه دست خودمه و نه اینکه دوستدار همچین تناقض بزرگی هستم درسته من تا حالا سیگار نکشیدم ولی حس خوبی بهش دارم نه به اینکه بشینم سیگار بکشم به اون دسته آدمایی که پی هدف خودشون فقط به یه جا زل میزنن و دودش میکنن... این یکی از وسوسه های روحی منم هست تا به حال نیازی برای کشیدن سیگار حس نکردم اگه حس بکنم حتما یه بار امتحانش میکنم ولی تصورات افراطیم در حد واقع پنداری وقایع برا من موجب ایجاد همچین تناقضای بزرگی تو زندگیم میشه توهمات و تصورات خودمو به قدری به واقعیت خودم نزدیک میبینم که واقعا زمان و مکان خودمو گم میکنمو این باعث میشه واقعا نتونم تشخیص بدم احساسی که از تصوراتم دارم واقعییه یا نه و عملا تبدیل به تناقض خیلی بزرگی تو افکارو باورام میشه. مثلا منی که دوست دارم باشم با منی که تو این جامعه مجبورم باشم خیلی فرق میکنه و از طرفی هم همش اینو میگم که با آوردن بحث جامعه فقط دارم خودمو گول میزنم من عملا اگه تو کشور دیگه ای هم باشم باید همینطور که اینجا هستم عمل میکردم بنا به این دلیل که پدیده ها نباید به عمل من تاثیری بذارن و اگه من تو یه محیط دیگه طور دیگه ای عمل کنم عملا بی ظرفیتی خودمو تو اون جنبه ثابت کردم.

الان که دارم به حرفام فک میکنم خودمم کاملا گیج شدم و این به دلیل همین تضاد شخصیتی واقعی و تخیلی منه که نمیتونم از هم تمیزشون بدم :(


شادی ماهک :)

کلی درس نخونده و رو هم انباشته دارم کلی کنفرانسو تحقیق انجام نداده :( حوصله ی هیچ کدومم ندارم فعلا دارم با پاییز عشق بازی میکنم :) تا ببینیم کارمون به کجا خواهد کشید....این روزا بدجوری احساس قدرت میکنم راست و دروغشو نمیدونم ولی احساس قشنگیه ... چیزای جدیدی یاد گرفتم این اواخر که کمی آرومم کرده... شایدم کمی امیدوار نمیدونم...

+شادم خوشبختم خیلی حالم خوبه... فقط مشکلم کمبود وقته واسه درس خوندن :(

+شنبه قراره برم واسه صحبت سر قیمت ترانه ها خوشحالم حالم خوبه امیدوارم با آدمای درستو حسابی روبه رو شم واسه کار :)

+بعدا نوشت: هه! زیادی جالب بودن :|

روزای جدید

یونی ام بالاخره شروع شد... خیلی روزای خوبین دوسشون دارم... این ترم اقتصاد1 داریم من که همین اول کاری عاشقش شدم هم خودش هم استادش :)) خیلی درس ماهییه اصن :)) فحلا ام یه دوست خیلی خوب پیدا کردم :) فک کنم از این به بعد از کارامون بنویسم اینجا :)) مث خودم شیطون و اهل گپ و گفت :))

               

سرما خوردم

حالم اصلا خوب نیست فقط همینو میدونم... آدم وقتی دلش میخواد سرما بخوره دلش کمی ناخوشی میخواد تا کمی از همه دورتر بشه و تنهاتر بمونه ... هیچ اتفاقی نمیفته ولی درست زمانی که یکی دو روز بیشتر نمونده به شروع کلاسا و تو باید خیلی حالت خوب باشه و سر ذوق باشی... انگاری که هواش بت خورده... توام سرما میخوری توام حالت بد میشه... تب میکنی... سر درد مزمن میگیری... چشات درد میگیره... تموم استخونای تنت درد میکنه انگاری که از بدو تولدت بیمار متولد شده باشی... همشم باید به فکر ریزش آب بینیت باشی که پاکش کنی... حس بدییه... حوصله ی این روزامو نداشتم و با این آخریم بدجوری بی حوصله تر شدم... خیلی ناتوان... 

+ آهنگ جدیدمون آماده اس تا یکی دو روز میره رو سایت... 

                   

یه هفته تا یونی

فقط یه هفته ی دیگه مونده به شروع یونی و درس خوندن و من هنوز آماده نیستم من هنوز کلی خوابم میاد من هنوز حوصله ی درس خوندن ندارم :((((((((( من دلم خواب میخواد... خیلی خستم این روزا... تمرینای اجرام که دیگه نایی برام نذاشته خیلی نقش سختی دادن بم :(((((( رسما پادگانه انگار... سر تمرینا رژه میریم بدو میکنیم اصن وضعیه... خسته و کوفته میرسم خونه ... پنجشنبه هم کوئیز 3 زبانمه خدا رو شکر تموم میشه جلسه ی دیگه :) من حوصله ی درس خوندن ندارم :(((( انگار این دو ترم مرخصیم بدجوری تنبلم کرده خدا به دادم برسه :((((((( 

       

باغ وحش شیشه ای

لورا تو محکوم به شل بودن شدی... تو محکوم به مادری خودبین شدی... تو محکوم به برادری خودخواه شدی... تو محکوم به بی اعتنایی از عشق جوانیت شدی... تو محکوم به زندگی در خانه ای شدی که همیشه درگیر هیاهوست اما تو... همیشه ی خدا غرق سکوتی بینهایتی...در رویای باغ وحش شیشه ایت به سر میبری و دل خوش کرده ای به عکس کسی که زمانی عاشقش بودی زمانی همکلاس هم بودید و کنار هم می نشستید و فقط یک راهرو حد فاصلتان بود... لورا با همان باغ وحش شیشه ایت و گراموفون قدیمی خاک خورده ات و با عکس های عشقی نافرجام دلت را خوش کن... دنیا جای قشنگی نیست... دغدغه های آدمهای روی زمین تمامی ندارد... تو غصه ی آنها را میخوری اما آنها غصه ی تو را... غصه ی سکوتت را... غصه ی دنیای مرموزی که برای خودت ساخته ای را... غصه ی کم رویی و غصه ی حرف زدن هایت با عروسک های محبوب شیشه ایت را... آدم ها قابل اطمینان نیستند لورا آنچه که تو زندگی میپنداری آنها بیماری مینامند... همیشه ی خدا در حال فرارند... منتظر اتفاقی اند... عاشق حادثه اند... در انتظار گودویی که ناجی بیقراریشان باشد... آدمها زندگی را بیشتر از چیزی که هست میپندارند... شمع ها را خاموش کن... پرواز اندیشه ات دور دیوارهای خانه باشد... خانه که این باشد وای به حال دنیا...!!! 

+ دیروز رفتم تماشای اجرای باغ وحش شیشه ای به کارگردانی استاد پوریان... فوق العاده بود... به خصوص اجرای بیتا آزادی که محشر بود... البته درسته من تو جاهای احساساتیشم تو اوج احساس هم فقط داشتم میخندیدم ( آخه من خاصم :)) ) :)) اما خیلی خوشم اومد از کارشون :) دوسشون دارم :x